امشب بعضی از قسمتای مجاز رمانمو به عنوان گزارش کار برای بابا فرستادم... همشم استرس داشتم که نکنه چیزی نوشته باشم که بد بشه... تمام مدتی که سرش تو گوشی بود هرچندلحظه یکبار از بالای عینک نگاه میکرد و مرموزانه ادامه میداد... بعدم که تموم شد هیچی نگفت... منم چیزی نپرسیدم تا خودش شروع کنه به حرف زدن...
تو در خیالم بودی یا ...نامه ایی برای تو((دلنوشته)) بازدید : 487
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 6:38