loading...

وُرود مَمنوع

بالاخره کم و زیاد ما اینیم... شما همینم نیستین🙄

بازدید : 255
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 22:37

دیشب خواهر شقایق تصادف کرد... با فک گرفته زمین؛ پا و دستشم کلا کبود شده... مامان و باباشم خونه نبودن، رفتن جایی چندروز دیگه برمیگردن... اولش ظاهرا خوب بود، تا دیشبم‌ که من رفتم یه سر بهشون زدم چیزیش نبود... ولی امروز طرفای ساعت ۱۱ شقایق زنگ زد گفت این حالش خیلی بده رژی چیکارش کنم... گفتم خب وایسا بیام ببریمش دکتر... رفتم خونشون حالش خیلیم بد نبود ولی همش میگفت سرم گیجه و چندبارم بالا آورد تا تونست آماده بشه... اما تو آسانسور که خواستیم بریم پایین یهو از حال رفت... نمیدونم چطور دیشب تا امروز هیچیش نبود، امروز یهو حالش بد شد... من و شقایقم که بهتره بگی سکته رو زدیم... هرچی میکشیدیم نمیتونستیم بلندش کنیم.. حالا بنده خدا وزنیم نداشت ولی ما ترسیده بودیم نمیتونستیم... نگهبانی در مجتمعشون دید شیما حالش بده دوید طرف ما... کمک هم گذاشتیمش تو آژانس و رفتیم بیمارستان...

تمنای عشق... قسمت ۳۴
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی